حتما آن ها را دیده اید؛ چه در میان دوستان و خانواده ، چه رو به روی آینه...
آدم هایی را می گویم که بین دو راهی مانده اند؛ نه راه پس دارند و نه راه پیش ؛ آدم هایی که بلاتکلیفند...
گاهی بلاتکلیفی خود ساخته ست...یعنی تکلیفمان با خودمان مشخص نیست...نمی دانیم چه چیزی از زندگی می خواهیم...بدون اینکه کاری کنیم فقط نشسته ایم ببینیم چه اتفاقی رخ می دهد...درگیر یک انتظار بی پایان هستیم...
این همان بلاتکلیفی ست که تا خودمان نخواهیم هرگز تمام نمی شود...
اما گاهی بلاتکلیفی مربوط به شرایط است...
شرایطی که تصمیم گرفتن را سخت می کند...عقل یک چیز می گوید و دل چیز دیگری...
عقل می گوید برو ، دل می گوید بمان...به همین اندازه متفاوت...
آنوقت است که ما می مانیم و کلی احساسات و باید و نباید های مختلف که در ذهن و قلبمان رژه می رود...
گاهی بلاتکلیفی ما را به جایی می رساند که مجبور به پذیرفتن شرایطی می شویم که هیچوقت دوست نداشته ایم...
درست همان زمان است که دیگر هیچ لذتی از زندگی نمی بریم ؛ هر شب را با دلواپسی صبح می کنیم و هر روزمان با شک و دو دلی شب می شود...
کاش بدانیم تکلیف زندگیمان فقط در دستان خودمان است نه دیگران...
گاهی باید دل را به دریا زد...
حتی به قیمت از دست دادن خیلی چیزها باید تکلیف زندگیمان را مشخص کنیم
ﺍﺯ ﻫﺮ کسی ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﺍﻻﻍ ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ
ﺳﮓ ﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ
ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﭻ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ
ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ، ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم
چاقم,لاغرم,قد بلندم,کوتاه قدم,سفیدم,سبزه ام
همه به خودم مربوط است
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند
شاد باش و از زندگی لذت ببر
چه انتظاری از مردم داری ؟
آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند
“احمد شاملو”