.

هر دختری، یا شاید هر آدمی ، وقت هایی در زندگی اش هست که دلش می‌خواهد همه یا اگر هم نشد حداقل یک نفر بی چون و چرا حق را به او بدهد. بگذارد هر چقدر لازم است از همه چیز ایراد بگیرد و نق بزند ، محبت و احساسش را برای چندلحظه فراموش کند و بی رحم باشد.

بدون اینکه کسیبه او اخم کند، بدون اینکه خسته بشود، بدون اینکه کلافه بشود، بدون اینکه دعوا راه بیندازد و حتی تعجب کند ...

هر دختری یا هر آدمی  گاهی وقت‌ها لازم دارد که دلش قرص بشود. از اینکه حتی برای چند دقیقه همه چیز به میل اوست و حداقل یک نفر هست که حق را تمام و کمال به او می‌دهد حتی اگر این طور نباشد.

دلش قرص باشد که کسی هست که می‌فهمد همه این بهانه گیری‌ها مال دلتنگی ست که دارد له ش میکند و مال بغضی است که گلویش را سفت چسبیده.

دلش قرص باشد که کسی هست که می‌گذارد هر چه می‌خواهد بگوید، از همه آدم‌هایی که هر روز می‌بخشدشان این بار گله کند، شکایت کند...

کسی که می‌داند که با این تغییر رفتار دنیا به آخر نرسیده، می داند این چند دقیقه که تمام بشود و این بغض که با حق حق و فین فین افتادن در آغوش ختم بشود و با نفس عمیق بعدش، دختر قصه ما دوباره همان آدم سابق می‌شود؛ باز دوباره به همه حق می‌دهد، فداکاری می‌کند و غش غش می‌خندد و می‌خنداند و همه چیز و همه کس را می‌بخشد و مهربانی میکند .

هر آدمی چند دقیقه احتیاج دارد خودش را خالی کند در حالی که دلش قرص باشد ...

.