مــرد مـن نـه بـا اسب سفیـــد میــ آیـد نـه بآ بنـــز سیــاه !
مـَــرد مــن بـآ دو پـآی خـودش میــ آیــد ...
مَــرد مــن نـه بـآ حســآب پــرو نـه بـآ شـرکتـی در فلـآن جـآی شهـر
کـه بـا غــرور مـردانگــی اش میـ آیـد
مــرد مـن آنقــدر هـآ هـمـ رویـآیی نیــست
یکــ آدمـ ســاده اسـت کـه مـی شـود از قـامتــش مغـرور شـد
کـه مـی شـود خستگـی هـآیش رـآ فهمــید
کـه چشمـآنـش حـرفـی جـز بـرای مـن نـدارد
بـاید زن بـآشـی تـآ بفهمـی حتـی یــک شـآخـه گـل وقتـی از دستــ مـردی مـی رسـد
کـه دستـآنـش جـز بـرای تـو نیـست چـه عشقــی دارد
هــزار کـآدوی گــران قیمــت پیشکــش
بـاید زن بـآشـی تـآ بفهمـی همـآن دستــ هـآ چیـزیـست فـراتـــر از دستــ محــکـم
اَمـــن اسـت ... اطمـینـــآن دارد ...
مَـــــرد مـــــن ...
مـَـــــــرد مـــــی آیــــــــد ...