به تنهایی عادت کردهام. من وضع دیگری را نشناختم. نشناختهام. انگار وضع دیگری نمیتواند باشد. از صبح تا شب با خودم هستم. با صدای خودم. با عکس خودم که گاهی توی آینه است. و با خیلی چیزهای خیلی نزدیک دور و برم. چیزهای معمولی. چیزهای دست یافتنی. نه. چیزهای دمدست. حالا سعی میکنم این معمولیها را بشناسم. از نو بشناسم. باز بشناسم
از کتاب: شب یک شب دو