انقدر نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم که حرف زدن از یادمان رفت..
همان لحظه ای که باید نگاهش میکردیم و به زبان می آوردیم دوستش داریم سکوت کردیم و در خلوت خودمان آنقدر از دوست داشتنش نوشتیم که هیچگاه به دستش نرسید..
همان لحظه ای که منتظر بود به زبان بیاوریم کنارم بمان سکوت کردیم و شب که شد نوشتیم چقدر ماندنش آراممان میکند..
همان لحظه ای که باید صدایمان را میشنید که بر سرش فریاد میزدیم نرو..
ما تمام این مدت سکوت کردیم و سکوت کردیم و سکوت کردیم..
ما در سکوتمان همیشه دنبال جوابی گشتیم که خودمان هیچ کجای زندگی به زبان نیاورده بودیم..
ما همان دسته انسان هایی که با نوشتن خواستیم حرف هایمان را به کل دنیا و درست همان یک نفری که دنیایمان را میسازد به گوششان برسانیم
ما در سکوت هایمان مردیم و مردیم.
ما در سکوت هایمان کسانی را از دست دادیم و از فراغش تا میتوانستیم آنقدر نوشتیم که هیچگاه هیچ کجای دنیا به گوش همان یک نفر نرسید..
آدم بایدسرزبون دار باشه:)