مـادرم حرفـش ایـن بـود که دخـتر بایـد همـیشه سـماورش جـوش بـاشد
غـذایش آمـاده ... و بـویِ قُرمـه سبـزیش تـمامِ محـل را بـردارد
بـچه هایـش همیـشه تـَرو تـمیـز بـاشند و زبـان زدِ فامـیل
و خـودش را تـُرگُـل و وَر گـُل کـند بـرای شـویَش
با کـم و زیـادش بـسازد و هرگـز لـب تـَر نکـند بـرای اعتـراض
هـم زن بـاشد در خانـه و هـم مـرد در مـحل کـارش!
هـمیشه احتـرام فامـیل شوهـرش را داشـته بـاشد حـتی اگر نـاسزا شنیـد
. . .
زنانـگی را اشتباه یـادم داد ! هـمانـطور کـه مـادرش بـه او . . .
و حتـی یک درصـد هـم احتـمال نـداد که شایـد "اویـی" بـیایـد که فـقط و فقـط داشتـن مـن بـرایش یـک دُنیــا بیـارزد!
اویـی که دلـش بخـواهد زنـش بجـای بـوی قـرمه سبـزی ، بـوی Rain Drops بدهـد
شایـد دلـش بخـواهد مـادرِ فرزنـدانش هـمیشه هـمان دخـتر بـیست سالـه بـماند
نـه دست هایـش تـرک خـورده و زخـیم شـود و نـه چیـنی پـای چشـمهایـش بـیفتـد
اصلا شاید دلـش بـخواهد
هـر بـرج تا قـِران آخر حقـوقش را بـریـزد در گــلوی ایـن فسـت فـود ها و
در جیـب همیشـه سـوراخ کـارگـران منزل تـا بانــویش دسـت بـه سیــاه و
سـفیـد نــزد
شایـد انـقدر
مـرد باشد و مثل کـوه پشـتِ عـروس رویـاهایـش بــیاستـد که احـدی جــرات
نکنـد بـه او بـگوید بـالای چشمــش ابـروسـت و آن هـمه تـرس از طایـفه ی
شـوهـر بی دلیــل بـاشد !
اصلــا از کجــا معلوم او بـا اخـم نگویـد که؛ زنِ مـن حق نـداره بیرون از خـونه کار کـنه ، توی خـونه هم خـودم در خـدمتـش هـسـتم
. . .
زنـانگی در دنــیای مـن و مـادرم از زمـین تـا آسمان بـا هم فـرق دارد !