من نمی دونم دوست داشتن چیه که هر بار یکی رو دوست داشتم دنیا گفت به درک!
یه دیوار بلند کشید جلوم و گفت حق حرف زدن نداری، حق بغل کردن، حق بوسیدن!
یه خط قرمز کشید جلوی پام و گفت از این جلوتر نمی تونی بری!
من نفهمیدم دوست داشتن چه گناهی بود که همیشه خدا، دنیا بهم گفت استغفرالله، توبه کن!
تو بگو چطوری وقتی بارون داره یک ریز میباره قطره های آب رو از روی لباسم پاک کنم!
اون روز که داشتی حرف میزدی و به روبرو خیره شده بودی ترسیدم رد نگاهت رو بگیرم. نمی ترسیدم که توو عمق این فاصله غرق شم که همون موقعش هم غرق بودم؛ ترسیدم تو دست و پا زدنم رو ببینی و بترسی و از اینی هم که هستی دورتر شی...
یه شب پاشو بیا حوالی خواب های من و ببین که چقدر از خیال تو پُره!
خودت رو بذار جای من و ببین که دست خودم نیست!
دستم رو بگیر تا بفهمی مور مورِ سرما و هجوم ابرهای تیره بارونزا توو دلگیریِ یه عصر پاییزی که همه فقط حرفش رو میزنن یعنی چی!
بیا کنارم وایستا و ببین که وقتی روبروی یه کوه وایستی و داد بزنی " دوسِت دارم " انعکاسش با چه قدرتی برمی گرده و می خوره توو صورتت و فقط تکه تکه های شکستهس که جلوی پات روی زمین پخش می شه.
کاش وقتی دنیا انقدر محکم می گه به درک، همون قدر واضح هم بگه که من باید با این تکه های شکسته که روی دستم مونده چه کنم!
تو حوالی من نیستی، هیچوقت نبودی
و این تمام دارایی من از بودنته
#پریسا_زابلی_پور
پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۷ ب.ظ
۹۷/۰۹/۱۵
۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۲
سلام
چه متن زیبایی!
دعوتی به وبلاگم.