این "جمعه" های لعنتی میتواند با تو آغاز شود ،
کنارِ هم...
یک کلبه ی چوبی ،
وسطِ یک جنگلِ بی درو پیکر ،
آغوشِ گرمت باشد...
صدایت هم!
و چشم هایی که عشق را فریاد میزنند!
زمزمه یِ "دوستت دارم" گفتنت درِ گوشم...
و یک فنجان چای داغ همراه با عطرِ دارچین..!
یا شاید گلِ سرخی که تو برایم چیدی ؛
کنارت بارها چایی ام یخ بزند و تو بارها دوستت دارم هایت را در آغوشم جای بدهی...
یک خوشبختی بی انتها...
که حالِ همه یِ دقیقه ها را خوب میکند ،
تو که باشی ، همه یِ روزها جمعه هم که باشند ،
غروب برایشان ، بی معنا ترین اتفاقِ دنیاست...!
پ . ن : دلم برای صدای دلنشینت تنگ شده است ... بعضی وقتها بدجور بی قراری میکند