بهش
گفتم نرو بی تو تنهام بی تو ... گفت عادت می کنی ... گفت شاید یکی بهتر از
من هم گیر بیاری ... گفتم بهش مگه عشق و دوست داشتن معامله است که این نشد
یکی دیگه ... تنهام گذاشت ... رفت ... من موندمو یه عالمه خاطره و حرف و
گریه های شبانه ... هنوزم که هنوزه، دوسش دارم حتی بیشتر از گذشته ... ولی
دست نامرد روزگار منو از اون جدا کرد ... گفتم بی تو تنهام ... گفت فقط
خداست که تنهاست و تنهایی شایسته اوست ... گفتم جز تو من کسی رو ندارم که
باهاش درد دل کنم ... گفت خدا رو که داری؟ گفتم خدا ... مگه تو خدا رو می
شناسی ... تو که روح منو کشتی ... زندگی مو تباه کردی ... همش بهم دروغ
گفتی ... نرو ... بذار زنده بمونم ... اما رفت ... واسه همیشه رفت و اصلا
واسه رسیدن به من هیچ تلاشی نکرد ... مگه من چه گناهی کرده بودم ... شاید
هیچ وقت براش مهم نبودم یا شاید اصلاً منو دوست نداشت ... اون رفت ولی من
شب و روز تو آتیش عشقش سوختم ... خیلی راحت ازم دل کند و رفت ... اما با
همه ی بی وفایی هاش هنوز که هنوزه دوسش دارم ، دلم براش تنگ شده و تا ابد
کسی جاشو تو قلبم نمی گیره ... فقط از خدای آسمون و زمین می خوام هر جا که
هست خوشبخت باشه ...