داشت زیر لب می خوند:

"که من باد میشم میرم تو موهات..."

بهش گفتم به جای اینکه واسم کنسرت برگزار کنی پاشو کمک کن این تختو جا به جا کنیم، کمرم درد گرفت به خدا! 

با شیطنت باز گفت:" ای بخت سراغ من بیا، که رخت خواب من با خیال خامم گرم نمیشه"

بهش گفتم از بد شانسیت که بختت من بودم، قیافه ی ناراحت و اخمو به خودش میگیره و آه میکشه، میگه هیییی... 

کنارش میشینم، بهش میگم پشیمونی؟ 

میگه: میدونی من یه تئوری دارم، میگم که هر کسى تو زندگیش عاشق یک نفر باید بشه، اون آدم درست یا غلط همیشه عاشق اون آدم میمونه، دلش به یاد اون آدم گرمه، چشماش به خیال اون آدم گرم خواب میشه، دستاش با خیال اون آدم گرم میمونه. 

حالا ببین، چقدر باید، خوش شانس و خوشبخت باشی، که همونی رو پیدا کنی که اونم شب ها با خیال تو میخوابه، روزا به عشق تو بیدار میشه. چقدر باید خوشبخت باشی که بین این همه آدم کسى رو پیدا کنی که همونطور که اون وسط ذهنت جا کرده، توام وسط قلب اون جا کنی... 


بهش گفتم: تو پیدا کردی؟ 

گفت: من خوش حالم، تو خوشحالی؟ همین الان؟

گفتم: خب آره، داریم خونه ی آینده مونو میچینیم، تو کنارمی و خوشحالم، همه حالشون خوبه...

حرفمو قطع میکنه و میگه: پس دوتامون درست انتخاب کردیم، 

هیچکی پیش آدم اشتباهی خوشحال نیست..؛