امروز وقتی از خواب بیدار شدم و ساعت رو نگاه کردم دیدم اگه به قطار (مترو) ساعت ۹ نرسم حتما دیر میرسم سر قرار.
با احتساب زمان لباس پوشیدن تقریبا ۱۷دقیقه فرصت داشتم، فقط لباس چون چند سالی هست( تقریبا از ۱۹ سالگی به بعد) یادم نمیاد موقع بیرون رفتن به مدل موهام توی آینه نگاه کنم!
اگه مسواک میزدم این ۱۷ دقیقه میشد ۱۴ دقیقه، مسواک نزدم، کار درستی نبود اما بالاخره باید تاوان دیر بیدار شدنم رو میدادم.
زدم بیرون و موتور گرفتم
نیازه از ترافیک تهران بگم؟
وقتی رسیدم به ایستگاه فقط دو دقیقه مونده بود به ساعت ۹ ...
عقل سالم میگفت نمی رسی چون به لطف مسئولین عزیز یه چیزی حدود ۱۲۰ تا پله باید طی میکردم تا برسم به قطار، چندین ساله پله برقی یا آسانسور این ایستگاه راه اندازی نمیشه
مردم؟ اعتراض؟
اغلب آدمایی که از مترو استفاده میکنن یا کارگر هستن یا کارمند و این یعنی ۸ گرو ۹!
پله که چیزی نیست تو بگو صخره  
انقدر مغزشون مشغوله که دیگه فرصتی واسه فکر کردن و معترض شدن نیست!
پله هارو دویدم، به وسطای راه که رسیدم صدای قطار رو شنیدم، سرعتم رو زیاد کردم
رسیدم دمِ گیت و کارتم رو زدم
اعتبار نداشت...
فقط چند تا پله مونده بود تا قطار.
صدای ایستادن قطار رو شنیدم...
دویدم سمت باجه بلیت فروشی....
بلیت رو گرفتم و از گیت رد شدم
فقط چند تا پله مونده بود
من روی پله ی سه تا مونده به آخر بودم
صدای بسته شدن درب قطار و‌‌ من که روی همون پله ایستادم و بعد هم لبخند تلخ و نفس عمیق تصویر پایانیِ این تلاش بود!
یاد زندگی هامون افتادم، میدوییم و نمی رسیم
اما رفیق یه چیزی
من دوییدم و نرسیدم، این یعنی اعتماد به نفس، تمام اون لحظه هایی که داشتم تلاش میکردم برسم به قطارِ ساعت ۹ امید داشتم، و همین بهم انرژی میداد واسه ادامه دادن
درسته به قطار نرسیدم اما دوتا چیز گیرم اومد
اولی ورزش صبحگاهی! دومی همین متنی که برای شما نوشتم‌
همیشه همینه، برو دنبال چیزی که میخوای .
برو نه! بدو! شاید به اون چیزی که میخوای نرسی اما توی این مسیر یه چیزای بدست میاری که میتونه زندگیت رو تغییر بده...
مگه میشه کائنات تلاش ت رو بی پاسخ بذاره؟
بلند شو رفیق، قطارِ رسیدن به رویاهات منتظرته...

#علی_سلطانی
#روزنویسی