چشم هایش داشت هرثانیه باریک تر از قبل میشد ، خواب خودش را می کشید پشت پلک هایش ، خوابش می امد ، گفت : اندازه ی یک عمر خسته ام .
باد محکم می خورد توی صورتش دست هایش توی باد تکان می خورد ، همین طور که چشم هایش را بخاطر شدت باد بسته بود با صدای بلند ادامه داد : اولین از دست دادن سخته چون تا حالا از دست دادن رو تجربه نکردی ، دومین از دست دادن سخته چون یک بار طعم از دست دادن رو چشیدی ، سومین از دست دادن سخت تره چون بعد از دوبار از دست دادن دوباره اعتماد کردی و باز از دست دادی ، چهارمین از دست دادن سخت تر از سخت تره چون همراه با از دست دادنت اعتمادت رو هم از دست دادی ، پنجمین از دست دادن ...
به آخرین برگی که باد از تنش جدا کرد نگاه کرد چشم هایش را بست و گفت : از دست دادن واسه شما ادم ها رو نمی دونم اما ، برای ما درخت ها همیشه سخته.
باد هنوز شاخه هایش را تکان می داد.
#مرآ_جان